سفارش تبلیغ
صبا ویژن







“سمفونی مورچه ها” عنوان رمانی است که تا کنون ?? درصدش را نوشته ام. برای اتمام کار به شدت محتاج دعای شما عزیزانم. آنچه در زیر می خوانید بخش کوتاه دیگری است از این رمان کاملا سیاسی:

خوب شد شهید شدی حسین. آن روز که از خانه زدی بیرون و نشستی روی موتور قراضه ات، هیچ کس برایت اسپند دود نکرد. هیچ کس فکر نمی کرد تو داری به جبهه می روی. حتی لباست خاکی نبود. تنها اسلحه ای که دست گرفته بودی باتوم بود. باتوم. تو بچه کوچه پس کوچه های شهرری بودی و ناآشنا با خیابان های سعادت آباد. گیرم بچه های زمان جنگ را “آهنگران” جو گیر کرد، تو انگیزه ات برای حضور چه بود؟ تو به “آقا” نزدیک تری یا علی مطهری؟ اصلا تو چه کاره حسن انقلابی؟ خانواده “غلام کبیری” برای این انقلاب بیشتر زحمت کشیده یا خانواده آقای هاشمی؟

……………………………….

 الان می دانی چند تا قبر را رد کرده ام تا به تو برسم؟ عرض خیابان حد فاصل قطعه ?? و قطعه ?? را از زیر زمین رد کرده ام تا حالت را بپرسم. به جز من چند تایی مورچه دیگر هم هستند. من الان مدتهاست که مورچه شده ام اما تو همچنان شهیدی. خوب شد مجرد بودی و الا باز هم آدم ها برای همسرت حرف در می آوردند. خوب شد نه زن داشتی نه بچه. هر روز باید بین همسرت و مادرت دعوا می شد که چه کسی بچه ها را بزرگ کند. عقده ای کرده این دعوا بچه های شهید را.

…………………………….

دعوا افتاده میان مورچه ها. یکی می گوید: من مورچه مزار پلارکم، یکی می گوید: من مورچه مزار شهید گمنامم اما من می گویم: ملاک حال فعلی مورچه هاست. من یک مورچه حکومتی هستم.



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی